...ღღMღღعشقولانهღღMღღ...

...ღღMღღعشقولانهღღMღღ...

!!!صبرت که تمــــــوم شد نـــــرو ... معرفت تازه از اینجــــــــا شـــــــــروع میشه!!!
...ღღMღღعشقولانهღღMღღ...

...ღღMღღعشقولانهღღMღღ...

!!!صبرت که تمــــــوم شد نـــــرو ... معرفت تازه از اینجــــــــا شـــــــــروع میشه!!!

عشــــــق یعنی ...


عشـــ♥ـق یعـــــنی

.....

وقــتـــــی ناراحــــــتم

.....

وقتــــــــی بغض کـردم

....

بغلم کـــنی و بگـــــــی

..

ببیـــنم چشـــــماتو

.......

منـــو نـــــــگاه کن

.....

اگه گریــــــــــه کنی

....

دقـــــــــ میکنمــــــــــا

...!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدیه.. شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 15:55

برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم...
تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود…
عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی…
همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام…
به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ، به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام
و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم….
به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ، به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است
بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است
در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام
خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار
تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ، تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم
نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ، بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم….
نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ، تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ، نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی… قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ، زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است ...!

ازکویرآمده ام




چشمم از خاطره ی ریگ پر است





تو بیا ابر من باش





و دلم را بتکان...

مهدیه.. شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 15:03

راه افتادم مقصدم دیدار توست


نمیدانم چه مدت در راه خواهم بود


1 روز ...1ماه ...1سال...


اما لحظه ای درنگ نخواهم کرد


تا در آغوشت آرام گیرم...

بی خیال نداشته هایت...
بی خیال غصه هایت...
بی خیال هرچه که تورا نا آرام می کند...
به من بگو ببینم...
امروز نفس میکشی؟؟
پس خوش به حالت.
عمیق نفس بکش
عمیق......
*عشق را
*زندگی را
*بودن را
بچش.....
ببین......
لمس کن....
وبا تک تک سلولهایت لبخند بزن
که
زندگی زیباست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد